آخر معلم شدم

ساخت وبلاگ
متن زیر خیلی زیاده 

من خودم اگه بودم شاید نمیخوندم!

ولی یه هفته ای هست دلم میخواد تو وب بذارمش

خلاصه اینکه اگه تا ته نخوندین هم باز دمتون گرم

________________________________

بچه که بودم میخواستم مهندس نفت بشوم
مدام خود را با کلاه زرد مهندسی و یک تخته شاسی که روی آن برگه های محاسباتی نصب شده بود و برای چک کردن دستگاه ها با خود اینور و آنور میبردم تصور میکردم
گاهی در خیالم اینقدر کار کرده بودم و با مهندس و کارگر جماعت سر و کله زده بودم که از خستگی نایی برایم نمی ماند
راهنمایی که بودیم معلم علومی داشتیم که بخاطرش مهندس شدن را فراموش کردم و شیفته علوم و زیست شدم
بعد از آن خواستم دکتر شوم
ازین دکتر های ناجی که از مریض ها پول ویزیت نمیگیرند و با وجود اینکه  مربای به و هویج دوست ندارند،به جای دستمزد میگیرند  و خوشحال میشوند
از آن دکتر هایی که پیرزن ها را مادر و بچه هارو با یک جان بعد اسمشان و زنهای جوان را با عنوان خانم و دختران نوجوان را با نام خودشان صدا میکنند .ازین ها میخواستم بشوم
ازین دکتر هایحی که فقط نسخه نمینویسند با مریض شوخی میکنند و آخرش میگویند شربت فلان روزی حتما 2 قاشق و قرص فلان هر 8 ساعت مصرف شود!
کم کم بعد از یکسال خودم را در لباس سبز جراحی می دیدم
از آن جراح هایی که هم قلب عمل میکنند هم مغز!!!!!
از آن جراح هایی که اگر بیمار از دست رفت نمیتوانند بیرون بیایند و بگویند متاسفم! اینقدر گریه میکنند تا یکی داوطلبانه به جایشان میرود و میگوید متاسفم
از آنهایی که ترجیح میدهند از خانواده بیمار کتک بخورند تا بلکه هم آنها آرام شوند هم خودشان!
از آن جراح هایی که میدانند بیمار سرطانیست و شاید بمیرد اما میگویند کمکت میکنم تا باز هم زندگی کنی
از آن دکتر هایی که نمیگویند به همراهت بگو بیاید اما خودت برو
از آن جراح هایی که مخفیانه زنگ میزنند به خانواده بیمار تا خود بیمار سنگ کوب نکند که حتما دارد میمیرد که گفته همراهت باشد خودت نباش چون بیمار خر نیست!
همه اش میخواستم همین شوم
برای همین همه اش شاگرد اول بودم
درست است آنقدر که خواستم نخواندم ولی خب تلاش هم کردم
کنکور دادم
همه گفتن خوب شد
اما برای رو پوش سبز جراحی نشد
باز کنکور دادم
بهتر شد
اما بازنشد
و اینبار چیز دیگری شد
من معلم شده بودم
معلم کسانی که میخواستند مهندس نفت و دکتر و جراح شوند
معلم کسانی که هر کدام رویایی در سر دارند که به احتمال زیاد فقط رویا خواهد بود
از آن معلم هایی که من نمیخواستم بشوم چون همه شان عین مادرم بچه هایشان را ول میکردند تا بچه مردم را تربیت کنند
از آن معلم هایی که سر برج حقوقشان همه کسر میشود بخاطر قسط خانه و ماشین
همان معلم هایی که بچه ها اذیتشان میکنند و میخواهند مچشان را بگیرند و به آنها ثابت کنند که معلم ها هیچ نمیفهمند و خودشان خیلی بارشان است
از همان معلم هایی که بچه ها همیشه ادایشان را در می اورند و به لباس ها و تیپش میخندند
از همان معلم هایی که خود را تکه تکه میکنند تا بچه ها درس بخوانند ولی آنها نمیخوانند
از همان هایی که همه شان عین مادرم بعد امدن به خانه دو تا دوتا قرص مسکن میخورند و میگویند با من حرف نزن سرم درد میکند یا عین مادرم میگویند صدای اخبار ورزشی لعنتی را کم کن دختر اصلا تو را چه به اخبار ورزشی و فوتبال ببند آن لامصب را مگر نمیدانی من سر کلاس زجر میکشم تحمل صدای بلند را دیگر ندارم؟!
از آن معلم هایی که بچه ها میگویند کاش خفه شود بگذارد بخوابیم
از آنهایی که همیشه بچه ها میگویند فلان چیز را خوب بلد نیست حالا او در این زمینه مقاله هم داده باشد اما بچه ها میگویند نه نمیداند
از آنهایی که هر چه التماس میکنند ساکت بلشید دانش آموزان ساکت نمیشوند
ازین معلم ها دارم میشوم
ازین معلم های بیچاره و تکراری
ازین معلم هایی که کسی دوستشان ندارد
گاهی میگویم خب من عین معلم علوم خودم میشوم که دوستم داشته باشند اما بازهم یادم میاید چقدر نقص دارم
چقدر دوست ندارم ازین معلم ها بشوم
"مگر من چقدر زنده بودم که همه اش نشد؟"دلم میخواهد هیچوقت این را نگویم
اما تکلیف روزهایی که مهندس و دکتر و جراح بودم چه میشود؟
تکلیف رویایی که دیگر ندارم چه میشود؟
اصلا بیخیال به راضی کردن مادرم برای کوتاه کردن از بیخ و بن موهایم فکر کنم بهتر است!
من را چه به مرور رویاهای بچگی؟
مگر دختری که معلم شده دیگر رویا هم باید داشته باشد؟حقوق که دارد برای زن هم که بهترین شغل است آینده اش هم که تضمین است در این بیکاری
گور بابای علاقه اش
مگر آدم باید علاقه داشته باشد که کار کند؟!
کاش مادرم اجازه دهد همه موهایم را کوتاه کنم.....

 

خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 10:18