خط خطی های ذهن یک دیوانه

نمیدونم چرا من و خدا باهم‌تفاهم‌نداریم

هر چی من میخوام خدا برعکسشو‌واسم میخواد

گرچه همیشه هم اون بهتر میدونه!

ولی کنار اومدن باهاش دردناکه...

خیلی دردناک

مثل همین لحظه...

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

  نوشته شده در جمعه ۱۳۹۹/۰۵/۱۷ توسط غزاله  از دسته : | و می نویسم برای خودمغزاله جان دلم برایت تنگ شدهبابت تمام روزهای سختی که تحمل کردی از تو ممنونمبابت تمام تلاش هایت برای درک چیزهایی که برایت سخت و غم انگیز بود ممنونمبابت تمام اشتباهاتتتمام درست هایتممنونمبابت تمام دوست داشتن هایت ممنونمبابت تمام سرخوشی ها و شاد بودن هایت ممنونمادامه بده عزیزمهر چند که خیلی سخت و غیر قابل ادامه دادن باشدتو‌ادامه بده... خط خطی های ذهن یک دیوانه...ادامه مطلب

باید یاد بگیرم توقعم را از دوست داشتنی ترین ادم های زندگیم پایین بیارم

نه بخاطر اون ها

بخاطر خودم تا اینهمه نشکنم

تا از درد قلب بی خواب نشم

تا نرسم به جایی که دیگه دوستشون نداشته باشم...

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

به اینه نگاه میکنم

به موهای فر فری لجوجی که همیشه به زور اتوی مو منظم و مرتب میشن و آروم میگیرن 

خانوم میشن 

معقول میشن 

پسندیده میشن

عین موهای مردم میشن...

اره حتی این هم جزئی از شخصیت سانسور شده این روزهامه‌...

 

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

داشتم نوشته های قبلیمو میخوندم گاها چقدر خز بودم و اغلب چقدر افسردگی درون داشتم!

هیچیو پاک نمیکنم تا یادم باشه چی بودم

چقدر تغییر کردم و چقدر عوض شدم

چقدر الان حالم بهتره

و چقدر بیشتر سپاسگزارم

 

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

تفاوت میان دوست داشتن و عشق را نمیفهمم

فقط میدانم

اینقدر از تو لبریزم

که دارم به جنون میرسم...

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

عجيبه

خوشحاله خوشحالم

ناراحته ناراحتم

كلا نفسم به نفسش بنده

كلا بدون اون ديگه نميشه

نميدونم چجور 

ولى حتى وقتى ميبينمش دلم واسش تنگ ميشه

خدايا واسم نگهش دار

شديدا عاشقشم...

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

اوج خوشبختی این روزای الانمه که وقت نمیکنم بیام وبو اپدیت کنم

یه چند وقت دیگه شاید دلیل خوشبختیمو واستون گفتم

فقط خدایا شکرت

همیشه هوامو داشتی الان بیشتر

ممنون

و کلی حرف نگفته که خودت میدونی

_______________

طاعات و عباداتتون قبول حق و شدیدا التماس دعا

خط خطی های ذهن یک دیوانه...

دو ماه پیش سه شب پشت سر هم یه خواب تکراری میدیم راستش خیلی ترسیدم از هر کسی پرسیدم یه جوابی دادخواب میدیم میرم حرم امام رضا کنار یه سری نرده اهنی زن هایی با لباس های یکدست سفید با رحلای فران که رو بروشون هست منظم پشت سر هم نشسته اون طرف میله ها چند تا مرد دارن نماز میخونن منم از کنارشون رد میشم در ح خط خطی های ذهن یک دیوانه...ادامه مطلب

واقعاجدیدا چیزی واسه نوشتن ندارم

اینقدر فکر میکنم و خسته میشم که نمیتونم بنویسم

هر چی بنویسم نمیشه

هر چی بخوام بگم بد میشه

اوضاع پیچیده ایه

تا حالا تجربه ش نکرده بودم...

خط خطی های ذهن یک دیوانه...